شهادت امام جعفر صادق (ع)تسلیت باد

 

سلام

نمی دونم تا حالا بقیع رفتید یا نه ؟!

ولی من پارسال قسمتم شد و رفتم

عجب جای غریبیه.........

هنوز که هنوزه وقتی به یادش می افتم.......

دلم هوای دگری دارد

دلم هوای شعر و شاعری دارد

دلم تنگ شده برای بقیع

دلم هوای حرم نبی دارد

یادم نرفته نگاه اولم به بقیع

دلم هوای پرواز در بیت علی دارد

دلم گرفته  به مانند هر روز

حرفی بزند آنکه از آنجا خبری دارد

به گرد  قبر عزیزان فاطمه(س)

دیواری با میله های آهنی دارد

ای کاش ای کاش بودم آنجا

چون  که هوای بهتری دارد

 

 

گل نرگس

 

پر از شمیم نرگس و جلای نور می کنی

به کوچه ای که صبح گاه از آن عبور می کنی

طنین گام های تو بلی به گوش می رسد

و گوئیا که در همین زمان ظهور می کنی

شنیده ام که رزم تو شکوه رزم حیدری ست

بیا بیا که سینه را پر از غرور می کنی

و بهترین دعای ما بدرقه ی سلامتت

که با دعای خود ز ما بلا دور می کنی

خطی بر آن جریده ی پر از گناه ما بکش

غروب جمعه نامه ام اگر مرور می کنی

                             (مرتضی طالبی)

هوای یار

 

 

ما را هوای یار به کوه و کمر کشاند

از عافیت برید و به دشت خطر کشید

گویی که دست ماهر نقاش از ازل

حالات زندگی ما را در به در کشید

با هرچه تیغ تیز فلک گو دریده باد

قلبی که پیش تیز نگاهت سپر کشید

نازم به دل که با قلم قرمز جنون

بر آنچه غیر توست خطی مختصر کشید

خدا کند که بگویند مرتضی

کوچید و کوله بار سفر بست و پر کشید

                              (مرتضی طالبی)

شکنجه گاه

 

به شوق خلوت دیگر که روبه را ه کرده ای

تمام هستی مرا شکنجه گاه کرده ای

محله مان به یمن رفتن تو رو سپید شد

لباس اهل خانه را ولی سیاه کردی

چه روزها که از غمت به شکوه لب گشوده ام

و نا امید گفته ام که اشتباه کرده ای

چه بارها که گفته ام به قاب عکس کهنه ات

دل مرا شکسته ای.ببین،گناه کرده ای

 ولی تو باز بی صدا درون قاب عکس خود

فقط سکوت کرده ای فقط نگاه کرده ای

                         (عبد الجبار کاکائی)

تصویر من

تصویر مرا از قاب در آور

بر شاخه خشکیده یک سرو بیاویز

تا از نگهم قصه پرواز بخوانند

انبوه پرستو

تا باز هم آواز بخوانند

یک دسته شباویز

                              (نعمت الله شبهی پور)

بابای جعبه ای

 

wq2sr15ruf6w8rtiw6n.jpg

حرفی نمی زنی چرا -بابای جعبه ای-؟

خسته شدم،بیرون بیا- بابای جعبه ای-

لطفا بلند تر کمی فریاد هم بزن

اینجا نمی رسد صدا- بابای جعبه ای-

با این قدت ،تو جا شدی آنجا،ببین مرا

جامی شوم،ببر مرا -بابای جعبه ای-

قد عروسکم شدی شده ای ،باور کن، ببین

من مادرت،قبول ؟ها؟-بابای جعبه ای-

بابا عروسکی،چرا لالا نمی کنی؟

شب شد،لالا لالا لالا-بابای جعبه ای-

                              (زهرا توقع همدانی)

 

ستاره و شب

 

 

این بار با-ستاره و شب-جمله ای بساز!

سارا اشاره کرد به آن راه دور دست:

ده سال می شود پدرم رفته آسمان

خانوم اجازه !ولی بر نگشته است

خانوم خنده ای زد و پرسید:دخترم!

در جمله های ناقصت اصلا ستاره ای هست؟

ترسیده بود نمره اش این بار کم شود

خانوم ...شب...دوباره بالا گرفته است

خانوم اجازه!صبح و شب ما یکی شده

خانوم اجازه!خانه ی ما بی ستاره است

                                      (مریم سقلا طونی)

تمام دلم

 

سرشتند از عشق و آتش دلم را

به طوفان سپردند دست و دلم را

به سجاده موج های مهاجر

نهادند پیشانی ساحلم را

نوشتند بر لوح دشت سترون

سفر نامه سیر بی حاصلم را

چو شمع مسافر همان گام اول

به آتش کشیدند سر منزلم را

نفس ،تیغ مرگ و شگفتا دمادم

به جان می کشم منت قاتلم را

مرا عشق ای خضر رو شن در این شب

سپردم دستت تمام دلم را

                               (سید حسین حسینی)

 

کلاس اول

 

مناجاتی از یک شهید

 

صد بار گفته بودی سارا پدر ندارد

از آسمان هفتم اصلا خبر ندارد

سارا نگاه خیسش بر آسمان نشسته

به شیشه ها نوشته  ، سارا پدر ندارد

هر روز گفته با خود، بابای من می آید

بابا پریده، اما سارا خبر ندارد

بر دفترش نوشته: بابات  مُرده سارا

او گفت : جمله ی تو ربطی به پر ندارد

بابای مُرده را او بابای مَرده خوانده

آخر کلاس اول زیر و زبر ندارد

بابا رسیده امشب ،باور نکرد سارا

بابای او کجا و مردی که سر ندارد

                                      (زهرا توقع همدانی)

این شبها

ز فرط گریه باران میچکد از دستم این شبها

یکی دستم بگیرد مست مست مستم این شبها

غزل می خوانم و سجاده ام پر می کشد با من

نمی خوابند یک شب  عرشیان از دستم این شبها

خدا را شکر سوزی هست ،اشکی هست ،آهی هست

همی که قطره اشکی هست یعنی هستم این شبها

به جای خون به رگهایم کبو تر می پرد تا صبح

تشهد نامه می بندم به بال دستم این شبها

دلی بر داشتم با تکه ابری از نگاه خود

به پابوس قیامت بار خود را بستم این شبها

                              (علیرضا قزوه) 

بابا

 

 .

دویدم و دویدم

سر کوچه رسیدم

بند دلم پاره شد

از اون چیزی که دیدم

 

بابا میون کوچه

افتاده بود رو زمین

مامان هوار می زد

شوهرمو بگیرین

 

مامان با شیون و داد

می زد توی صورتش

قسم می داد بابارو

به فاطمه به جدش

 

تو رو خدا مرتضی

زشت میون کوچه

بچه داره می بینه

تو رو به جون بچه

 

بابا رو دوره کردن

بچه های محله

بابا یهو دوید و

زد تو دیوار با کله

 

هی تند و تند سرشو

بابا می زد به دیوار

قسم می داد حاجی رو

حاجی گوشی رو ور دار

 

نعره های بابا جون

یه هو پیچید تو گوشم

الو الو کربلا

جواب بده به گوشم

 

مامان دوید و ازپشت

گرفت سر بابا رو

بابا  با گریه میگفت 

کشتند بچه ها رو

 

الو الو کربلا

کمک می خوام

حاجی جون

بچه ها قیچی شدن

 

تو سینه و سرش زد

هی سرشو تکون داد

رو به تماشاچیا

چشماشو بست و جون داد

 

بعضی تماشا کردن

بعضی فقط خندیدن

اونائیکه از بابا

فقط امروز دیدن

                             (سپهر)

 

رفتی

 

تو از کجا به زمین آمدی کجا رفتی؟!

غریبه آمده بودی و آشنا رفتی

کدام عشق تو را به سمت خود می خواند

که مثل رود از این خانه بی صدا رفتی

حدود ساعت پنج غروب بود آری

که با طنین طربناک ربنا رفتی

فرشته ها همه بر خاک سجده آوردند

تو با ملایکه تا عرش کبریا رفتی

غروب بود و لبان تو در عطش می سوخت

به یاد قافله سالار کربلا رفتی

خوشا به حال تویی که در آخرین دیدار

وضوی عشق گرفتی و با دعا رفتی

                                 (قربانعلی عالی زاده)         

نمی رسم

 

دیریست تشنه ام و به دریا نمی رسم

من هر چه می دوم به شما ها نمی رسم

بیهوده است بال زدن ای پرندگان

با پر زدن به آن همه بالا نمی رسم

خطی کشیده اند میان من و شما

من هر چه سعی می کنم آنجا نمی رسم

جا پای عشق روی درختان اثر گذاشت

آنها رسیده اند و من اما نمی رسم

یخ بسته است بعد شما چهار فصل شهر

با هر چه شعله باز به گرما نمی رسم

آنقدر رفته ام که خودم را گذاشتم

یک روح خسته ام که به فردا نمی رسم

                            (سمیه خسروی)

یاد دوستانم به خیر

 

 

 

دلم گرفته یاد دوران دانشجوییم و کانون شهدا افتادم روزهایی که همه ما صادقانه هر چه که در توانمون بود رو انجام می دادیم تا به قول خودمون یاد شهدا رو زنده نگه داریم.نمی دونم چقدر موفق بودیم ولی من به شخصه احساسم اینه که هر چیزی رو که خدا  بعد از اون زمان به من داده به خاطر همون روزاست.یاد همه ی دوستام به خیر..............

ای پادشه خوبان داد از غم و تنهایی

 

هشت سال

 

 

ما به عشق مبتلا شدیم هشت سال

از طلسم تن رها شدیم هشت سال

بعد هشت قرن انزوا درون شهر

قهرمان قصه ها شدیم هشت سال

از مسیر خاک ریز تا مقر مرگ

دسته دسته جابه جا شدیم هشت سال

هشت سال عاشقانه بود هرچه بود

رو گرفت تا رونما شدیم هشت سال

مرده بود زندگی در آرزوی ما

پیش مرگ زنده ها شدیم هشت سال

این ترانه نیست ،قصه نیست ،شعر نیست

ما به عشق مبتلا شدیم هشت سال

                                     (امید مهدی نژاد)

عید فطر بر شما مبارک

مثل پرستو  سفرم  آرزوست

کوچ به سوی دگرم  آرزوست

در قفسم در قفسی تنگ و تار

خسته شدم بال و پرم آرزوست

گر برسم بر سر در گاه دوست

بوسه بر آن خاک درم  آرزوست

 

وصیت نامه

10:10شب چند سطری وصیت نامه می نویسم : هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غم‌زده غرق ستاره است ، مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت. مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی که : اسلامی ... ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند. مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می شناختند و نه باریش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی وار زیستن و علی وار شهید شدن, حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم شهادت در قاموس اسلام كاری‌ترین ضربات را بر پیكر ظلم، جور،شرك و الحاد می‌زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند ؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار ( اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک) .

و السلام؛

محمد ابراهیم همت

صدای گریه

درست راس ساعت مقرر بود

و آسمان شلمچه پر از منور بود

صدای گریه و امن یجیب می آمد

و از حضور ملائک هوا معطر بود

شبی غریب که هر گوشه اش دلی می زد

شبی که منتظر لحظه های آخر بود

و آسمان چه نجیبانه اشک می بارید

چه شور و حال عجیبی درون سنگر بود

در امتداد افق یک نفر قدم می زد

و جاده منتظر یک عبور دیگر بود

درست راس همان ساعتی که می باید

فضای سرخ شلمچه پر از منور بود

                                         (الهام فرامرزی نیا)

 

عکس بهشت

 4

این خاک شماست این چنین آباد است

یا عکس بهشت است این طرف افتاده است

این جا چه هوای بی قراری دارد

این روح شماست می وزد یا باد است

                                                  (مرتضی امیری)

 

هنر مردان خدا

هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانت و مبدا و منشا حیات آنانند که چنین مرده اند.

                                     (شهید مرتضی آوینی)