عيد مبعث مبارك

نور عترت آمد از آیینه ام
کیست در غار حرای سینه ام
رگ رگم پیغام احمد می دهد
سینه ام بوی محمد می دهد

نور عترت آمد از آیینه ام
کیست در غار حرای سینه ام
رگ رگم پیغام احمد می دهد
سینه ام بوی محمد می دهد
آقا دلم را هوايي كن
در حقم دعايي كن
كاش مي شد ديد يوسف گم گشته را
اندكي آرام كرد اين دل سر گشته را

ريشه در خاك زد و سخت به زنجيرش كرد
آب و نان دغدغه اي شد كه زمين گيرش كرد
دل دريايي ما قصدسرافرازي داشت
ناگهان جذبه ي مراداب سرازيرش كرد
اي خوشا عشق كه اين گونه به انديشه ي تو
افق بازتري داد ، فراگيرش كرد
پيش خورشيد نگاهت همه ي اقيانوس
قطره اي شد، نفس گرم تو تبخيرش كرد
كوه مي خواست كه قله نشين باشد و بس!
كوه مي خواست ولي گام تو تسخيرش كرد
مادرت- سرو صبوري است- خودش مي گويد
ولي من معتقدم داغ شما پيرش كرد
(شيرين خسروي)
من هم مانند هر كس ديگر زندگي را دوست دارم، از خوشي هايش لذت مي برم. از صداي خنده بچه ها غرق در شادي مي شوم، از تفريحات سالم و نشست و برخاستن و شادي ها مسرور مي شوم؛ ولي نمي توانم به خاطرش از وظيفه و مسئوليتي كه خدا برعهده ام گذاشته است، شانه خالي كنم.
عمر ما در اين جهان كوتاه است. دور خوشي به سرعت مي گذرد و وقتي، روزگار پيري و رخوت سر رسيد، مي بيني كه كولهبارت خالي است و آن وقت شب و روز از عذاب وجدان و ترس از مجازات، خواب راحت نداري. پس بهتر است كه از اول در فكر آن روزها بود و عمر را بيهوده تلف نكرد كه جبران غفلت در پيري ثمري ندارد و نوشدارو بعد از مرگ سهراب است.
چند ساعت ديگر براي حمله حركت مي كنيم. امكان برگشتن چيزي در حد صفر است، بدانيد كه من از جبهه رفتن هيچ هدفي جز طلب رضايت خدا نداشتم و بس !

ای دل تو بدان مجوزِ عشق و جنون
با عشق محمّد و علی صادر شد

یا جواد الائمه
انتظار فرزندت مهدی را “واجب” خواندی
پس دعایمان کن تا به حقیقت و در عمل، “منتظرش” باشیم.