یاد یاران

پسرش که شهید شد دلش سوخت. آخه یادش رفته بود برا سیلی که تو بچگی بهش زده بود عذر خواهی کنه.

باخودش گفت: جنازه ش رو که آوردن صورتشو می بوسم.

آوردنش ...

ولی سر نداشت...

مردانه بمیریم


ما آمده بوديم كه مردانه بميريم  

در پيچ و خم جنگ دليرانه بميريم

انجا كه جنون حاكم بي چون و چرا بود

شوريده و شيدايي و مستانه بميريم

سخت است در اين شهر كه در بين رفيقان اين گونه پريشان  و غريبانه بميريم

مهلت بده اي عمر نفس گير كه شايد

خونين كفن و شاد ، شهيدانه بميريم ..


سلمان هراتی


شهید

رود سرخی است

که تا ابدیت جاریست

یاد یاران


گفت:مادر جان بيا ناهار بخوريم
پرسيد:ناهار چي داريم مادر؟
گفت:باقالي پلو با
ماهي
با خنده رو به مادر کرد و گفت:ما امروز اين ماهي هارو ميخوريم و يه روزي
اين ماهي ها ما رو ميخورند...
چند سال بعد...
والفجر8...

درون اروند
گم شد...
مادر تا آخر عمرش ماهي نخورد


یاد یاران(ابراهیم همت)


شب عمليات خيبر بود. داشتيم بچه‌ها را براي رفتن به خط آماده مي‌كرديم. حاجي هم دور بچه‌ها مي‌گشت و پا به پاي ما كار مي‌كرد.

درگيري شروع شده بود. آتش عراقي‌ها روي منطقه بود. هر چي مي‌گفتيم «حاجي! شما برگردين عقب يا حداقل برين توي سنگر.» مگر راضي مي‌شد؟ از آن طرف،‌ شلوغي منطقه بود و از اين طرف،‌ دل‌نگراني ما براي حاجي.

دور تا دورش حلقه زده بودند. اين‌جوري يك سنگر درست كرده بودند براي او. حالا خيال همه راحت‌تر بود. وقتي فهميد بچه‌‌ها براي حفظ او چه نقشه‌اي كشيده‌اند،‌ بالاخره تسليم شد. چند متر آن‌طرف‌تر،‌ چند تا نفربر بود. رفت پشت آن‌ها.