یاحاکاشانى

بهم گفتن گلتُ آب برده،دیگه تنها شدى برا همیشه
کسى که دلشو زده به دریا،به این راحتیا پیدا نمیشه

بهم گفتن گلتُ آب برده،کسى از جاىِ اون خبر نداره
دیگه باید بشینى تا یه روزى،که دریا پرپرش رو پس بیاره

حالا میگن تورو با دسته بسته،تورو زنده زنده خاک کردن
نمیدونى که مادر چى کشیدم،منو با این خبر هلاک کردن

بگو اون لحظه که پراتُ بستن،چرا مادر منو صدا نکردى
تویى که قصد برنگشتن نداشتى،تو که پشت سرتُ نگا نکردى

بگو تا داغِ تازم تازه تر شه،بهت لحظه آخر آب دادن؟
آخه مادر براىِ تو بمیره،که اینجورى تو رو عذاب دادن

برا عکسات رو پام لالایى خوندم،شباى بى کسى و بى قرارى
کى جرأت کرده دستاتُ ببنده؟بمیرم تو مگه مادر ندارى؟

بهم برخورده مادر،بغض دارم،قسم خوردم دیگه دریا نمیرم
قسم خوردم گلم مثلِ خودِ تو،منم با دستاىِ بسته بمیرم

پُره حرفم پُره دردم عزیزم،ولى آغوش من امنِ هنوزم
بذار دستاتُ وا کنم عزیزم،تو آغوشِ تو راحت تر بسوزم


افشین علاء

به زخم ناخن آن دست‌های بسته قسم

به ماهیان اسیر به گل نشسته قسم

به کشته ای که نشد سیر دست و پابزند

به واپسین دم خود، با دو دست بسته قسم

به دانه‌های عقیقی که مثل یک تسبیح

شدند با ستم از یکدگر گسسته قسم

درآن سیاهی گودال، تاسپیده صبح

به ناله صدو هفتاد و پنج خسته قسم

به گریه صدو هفتاد و پنج مادر پیر

به آه واشک رفیقان دلشکسته قسم

به فوجی ازپرو خاکستر پرستوها

که از جنوب می‌آیند، دسته دسته قسم

که دست بسته و پا بسته و گرفتاریم

به خیل غواصان زبند رسته قسم

گم نمیشوی

 

سبزی و با هجوم خزان گم نمی شوی
نوری که در عبور زمان گم نمی شوی
پنداشتند مرگ تو پایان نام توست
اما بدان ز باورمان گم نمی شوی
مثل عبور ثانیه ها، مثل زندگی
یک لحظه از ورای جهان گم نمی شوی
با آنکه زخم خورده شام شقاوتی
ای صبح! ای سپیده، زجان گم نمی شوی
نام تو وسعتی ست پر از آبروی عشق
باور کن ای همیشه عیان!گم نمی شوی
در قلب آنکه عاشق نام بلند توست
ای آبروی هر دو جهان گم نمی شوی