يادشان به خير
باز هم در دل جنون آغاز شد
زخم ميدانهاي مين ابراز شد
باز هم مجنون ليلايي شديم
بعد عمري باز شيدايي شديم
ياد گلها ياد شبنم ها بخير
ياد بوذر ياد ميثمها بخير
ياد آن دريادلان ناشكيب
كوي سبقت ميربودند از رقيب
باز هم در دل جنون آغاز شد
زخم ميدانهاي مين ابراز شد
باز هم مجنون ليلايي شديم
بعد عمري باز شيدايي شديم
ياد گلها ياد شبنم ها بخير
ياد بوذر ياد ميثمها بخير
ياد آن دريادلان ناشكيب
كوي سبقت ميربودند از رقيب

ده سالِ تمام، صبح که می رفت؛ مادرش پیشانی اش را می بوسید...عصر حیاط را آب و جارو می کرد. می نشست لب ایوان تا برگردد...بیش از بیست سال است که مادرش پیشانی اش را نبوسیده...ولی هنوز عصرها حیاط را آب و جارو می کند...می نشیند لب ایوان و نگاه می کند به در...

الهم عجل لوليك الفرج

در باغ دلم تازه گلي سر زد و گم شد
يكباره پرستو شد و پرپر زد و گم شد
در حادثه اي سرخ نفس در نفس باد
بالي به بلنداي كبوتر زد و گم شد
آن روح يقين از تن ترديد سرآورد
آن روز كه از باور خود پر زد و گم شد
تا آمدم از وصف نگاهش بسرايم
آتش به دل سينه ي دفتر زد و گم شد
مانند خيال آمد و در خلوت من ريخت
همبال نسيمي شد و پرپر زد و گم شد
ما را به هواخواهي چشم تو سرودند
هر چند كه عشق از دل ما پر زد و گم شد

كاظم، عشق شهادت در راه حق را داشت، چند بار براي امام زمان (عج) عريضه نوشت و آن را در مسجد جمكران انداخت. حتي زماني كه به مرخصي مي آمد شب ها با وجود گرما در اتاق مي خوابيد تا بتواند نيمه هاي شب، با خدا راز و نياز كند. آن روزها، ما به علت گرمي هوا به روي بام مي رفتيم. يكبار نيمه هاي شب وارد اتاق شدم، اودر حالت سجده بود. هر وقت كه كاظم به حال سجده با خدا مناجات مي كرد، گمان مي كردي او از دنيا رفته است. تنها عاملي كه براي او آرامش به ارمغان مي آورد، عبادت خداوند متعال و خواندن زيارت عاشورا بود.