در باغ دلم
در باغ دلم تازه گلي سر زد و گم شد
يكباره پرستو شد و پرپر زد و گم شد
در حادثه اي سرخ نفس در نفس باد
بالي به بلنداي كبوتر زد و گم شد
آن روح يقين از تن ترديد سرآورد
آن روز كه از باور خود پر زد و گم شد
تا آمدم از وصف نگاهش بسرايم
آتش به دل سينه ي دفتر زد و گم شد
مانند خيال آمد و در خلوت من ريخت
همبال نسيمي شد و پرپر زد و گم شد
ما را به هواخواهي چشم تو سرودند
هر چند كه عشق از دل ما پر زد و گم شد
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 13:25 توسط نیلوفر سفید
|
سلام.